سایه سپید

داستان سرگشتگی های یک من

سایه سپید

داستان سرگشتگی های یک من

شروع دوباره

با سلام

سالها از اون روزی که برای اولین بار تو پرشین بلاگ نوشتم گذشت .

سالها از اون روزی که مهاجرت کردم به اینجا هم گذشت.

و من دیگه اون جوان پر شور گذشته نیستم.


توی این سالها من سربازیم رو تموم کردم، یک شغل انتخاب کردم و ازدواج کردم.

روزها و شبهای زیادی رو با خوشحالی یا ناراحتی سر کردم و غمها و شادیهای زیادی رو تجربه.

نکات جدیدی از زندگی یاد گرفتم و دلایل زیادی رو کشف کردم.


مهمترین نکته ای که یاد گرفتم این بود که تا جایی که میتونم سکوت کنم و کمتر حرف بزنم.

اما چند وقتیه شهوت نوشتن بازم به سراغم اومده و دوست دارم بازم بنویسم.

قبلا این نوشتن بهم آرامش میداد


امیدوارم

خسته بودن دلیل نمیخواد

لازم نیست چشمانی خسته نشانی از خسته بودن دل بدهند.

همهء درد قابل دیدن نیست.

Free Soul

نمیدونم تا حالا بازی FreeCell رو بازی کردید یا نه.

برای من این بازی مثل یه جور خدایی میمونه، سعی میکنم همه رو به سر و سامون برسونم مثلا برای خانم قرمز پیک یه سرباز مشکلی ردیف کنم.

 بعبارتی همه ورق هام باید خانواده داشته باشن هر شاهی یک عروس و یک پسر و مابقی ورقها که اموالشون حساب میشن.

برای من این بازی مثل یک بازی ناموسی میمونه، مثل یک بازی واقعی.

 

نه،

توام نگو که من دیوانه­ام.

Famous Blue Raincoat - Cohen

لعنتیا این آهنگ رو گوش کنید.

بزارید بارون خیستون کنه.


It's four in the morning, the end of December
I'm writing you now just to see if you're better
New York is cold, but I like where I'm living
There's music on Clinton Street all through the evening.

I hear that you're building your little house deep in the desert
You're living for nothing now, I hope you're keeping some kind of record.

Yes, and Jane came by with a lock of your hair
She said that you gave it to her
That night that you planned to go clear
Did you ever go clear?

Ah, the last time we saw you you looked so much older
Your famous blue raincoat was torn at the shoulder
You'd been to the station to meet every train
And you came home without Lili Marlene

And you treated my woman to a flake of your life
And when she came back she was nobody's wife.

Well I see you there with the rose in your teeth
One more thin gypsy thief
Well I see Jane's awake --

She sends her regards.
And what can I tell you my brother, my killer
What can I possibly say?
I guess that I miss you, I guess I forgive you
I'm glad you stood in my way.

If you ever come by here, for Jane or for me
Your enemy is sleeping, and his woman is free.

Yes, and thanks, for the trouble you took from her eyes
I thought it was there for good so I never tried.

And Jane came by with a lock of your hair
She said that you gave it to her
That night that you planned to go clear

-- Sincerely, L. Cohen 

Up

زمین گندید، آیا بر فراز آسمان کس نیست.

گسسته است زنجیر هزار اهریمنی تر زآنکه در بند دماوندست، پشوتن مرده است آیا؟