سایه سپید

داستان سرگشتگی های یک من

سایه سپید

داستان سرگشتگی های یک من

یاوه های مرد پست

در این پله ها,از میان سکوت , در تردید ماندن یا رفتن پوچی , اندوه , نفرت و معنای زندگی بی معنی شده اند. دلتنگی برای کسی که نمیشناسمش. گذر بی تفاوت تو از کنار من . به دنبال معنای دیگری از زندگی , بیهوده , تا دور افتاده ترین نقاط مغزم را گشته ام , به هر کنج دلم سر کشیده ام , اما به جزهیچ , هیچ نیافته ام . تاسفی که در نگاه این غریبه های به ظاهر آشنا موج میزند دیوانه ام میکند. با آخرین ذره شهامتم , با گامهایی لرزان به لب بام میرسم. ولی افسوس , افسوس که برای برداشتن آخرین گام , گامی معلق و سقوط به عمق جنون دیگر حتی سر سوزنی شهامت در خودم نمی یابم. بازهم مجبور به نفس کشیدن در خلاء زندگی میشوم . تنها با یک امید که یک روز ذره ای بیشتر شهامت داشته باشم

 --------------------------------------------------

 نکته : بعضی از نوشته ها اهانت به سفیدی کاغذه ، امیدوارم مال من اینطوری نباشه !

نظرات 5 + ارسال نظر
دوست شما شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:28 ب.ظ http://www.adinehbook.com

بازاریابی برای صاحبان وبلاگ و سایت!

شاه ترابی یکشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:12 ق.ظ http://shahtorabi.blogfa.com

اتفاقن نوشته ی شما در اوج زیبایی و فروتنی است !
از این قلم توانا بیشتر بهره بگیرید !

لسیر فراق یکشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:47 ق.ظ http://sereshk.blogsky.com

سلام .خوشحالم مرد توفانی .قشنگ بود و نا امیدانه .یادت باشه اگه شهامت نداشتی یه روزی بلی رو نمیگفتی و به این دنیا نمیومدی..حالا هم امیدوار باش

مرضیه دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 09:14 ب.ظ

این گونه زندگی کنیم:ساده اما زیبا،مصمم امابی خیال،متواضع اما سربلند،مهربان اما جدی،سبز اما بی ریا،عاشق اما عاقل!!!

[ بدون نام ] دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 09:16 ب.ظ

شهامت را می توان در خودجستجو کرد همان حس ترس خود یک شهامت وسیع اما ساکت است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد