سایه سپید

داستان سرگشتگی های یک من

سایه سپید

داستان سرگشتگی های یک من

خدایا!

خدایا!

باورکن حساب بانکی مان اصلا مهم نیست

و رئیس مان که مثل سگ از او می ترسیم

و میزمان که وقتی پشت آن می نشینیم احساس قدرت می کنیم

و زنی که به او گفته ایم: تو را از خدا هم بیشتر دوست دارم

خدایا!

باور کن تنها تو را می پرستیم و از تو اطاعت می کنیم

همیشه در روزهای آخر ماه که بدهکار می شوم

وقتی مریم مرا تهدید می کند و می گوید که مرا ترک خواهد کرد

وقتی از هواپیما جا می مانم و ممکن است به آن نرسم

وقتی مرا به دادگاه احضار می کنند

وقتی احتیاج به یک جفت شش دارم تا از حمید ده هزار تومان ببرم

وقتی از تو می خواهم که کاری کنی که مرد همسایه در تصادف بمیرد

وقتی که ماشینم را پلیس می گردد و من می ترسم شیشه های مشروب را پیدا کنند

در همه این اوقات ...

خدایا در همه این اوقات به یاد توام و تنها از تو کمک می خواهم

 

و خدا ما را دوست دارد

جدا پنج دقیقه به کارهایی که در هفته گذشته کردید فکر کنید و اگر شهامت دارید با خودتان تکرار کنید : -

و خدا ما را دوست دارد

 

و خدا را نمی بینیم

علت اینکه خداوند خودش را به ما نشان نمی دهد این است که واقعا از ما می ترسد، خودش می داند ما چه موجودات خطرناکی هستیم.

نظرات 3 + ارسال نظر
اسیر فراق شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:49 ب.ظ http://www.sehresahar.blogsky.com

سلام
نوشته هاتون قابل تامل و جالب هستند
اگه فقط یه لحظه خدا رو ناظر بر اعمال خودمون بدونیم شاید خیلی کارهامون با الان تفاوت داشته باشه ولی افسوس که ما آدما این قدر فراموشکاریم
این که گفتید خدا از ما می ترسه هم تعبیر جالبی بود



اسیر فراق یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:42 ق.ظ http://sereshk.blogsky.com

سللام وداداشی قشنگ بود .خوب داری پیشرفت میکنی

اسیر فراق سه‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:11 ب.ظ http://www.sehresahar.blogsky.com

سلام
میلاد امام علی علیه السلام رو به شما تبریک میگم
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد