سایه سپید

داستان سرگشتگی های یک من

سایه سپید

داستان سرگشتگی های یک من

مرگ را خود دیدم

تمام قد بر من رخ نمایاند

 

با همین چشمهایم دیدم که چگونه بر چشم هایم زل زده بود

انگار میخواست تاریخی را گوش زد کند

یا شاید با خودش فکر میکرد که فبلا این چشمها را کجا دیده است و یا کی خواهد دید !

نمیدانم و نباید هم بدانم

 

بازهم سرخوش از زندگی در دنیا غرق میشوم

                      مانند همیشه ، مانند همه وقت     

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 22 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 07:06 ب.ظ

حمیده چهارشنبه 22 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 07:14 ب.ظ

بودن چقدر سخته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد