باز این چه شورش است که در خلق آدم است
با این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
براستی این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست .
فرا رسیدن ایام یاد آوری آن رسم تاریخی ، آن حماسه بزرگ و غم سنگین را تسلیت میگویم
چند وقتی بود که نمینوشتم و ذهنم پرشده بود از احساسهای متضاد و در جهت های متفاوت
نمیدونم چه طوری توضیح بدم ، باشه واسه بعد
در مورد شرایط ذهنیم شعر زیر بهترین توضیحه .
راستی میخوام نوع نوشته های درون وبلاگ رو تغییر بدم . از انتزاعی بودن وبلاگ خسته شدم و میخوام بیشتر واقعی اش کنم ( یه جور دگردیسی در نوع نگاه و بینش یا بهتر بگم در ایدئولوژی )
نظراتتون رو واسم بنویسید
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد که هر تخته فروریزد ز گردشهای گوناگون
نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را چنان دریای بیپایان شود بیآب چون هامون
شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون
چو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریا چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بیچون
چه دانمهای بسیار است لیکن من نمیدانم
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون
سلام.نمی دونم در کدوم باره نوشتی ...نمی دونم به کدوم سمت میخوای بری اما اینکه آدم از خودش خسته بشه خوبه.خیلی خوب .به شرطی که باعث بشه راه بیفته به سمت تغییر وگر نه همون حس جهنم.یا حق
آپیدم.سری بنما
سامولیکم
اگر در خویش میل به نوشتن- آن میل که جز پاک نهادان راز آن را درک نتوانند کرد یافتی باید از شناخت-هنر و جادو بهره مند باشی:
شناخت موسیقی واژگان
هنر سادگی و بی پیرایگی
وجادوی عشق به خوانندگان