این داستان رو جدیدا نوشتم و هنوزم ویرایشش نکردم (نمیدونم چرا اما نمیتونم! )
به همین خاطر همینطوری و بدون ویرایش میزارم . اگه مشکلی تو نوشتارش وجود داره گوشزد کنید ، ممنون میشم .
یا حق
داشتم میمردم
اینو مطمئن میگم ! نه اینکه فکر کنی دوباره دچار توهم شدم اا !
داشتم میمردم
نمیدونم رگ دستم رو زده بودم یا اینکه بازم از دماغم خون اومده بود .
اما هر چی بود دور و برم خیلی قرمز بود ، یه جور تنفر برانگیزی قرمز بود به همین خاطر میگم خون بود .
نمیتونستم از جام بلند شم ، چند بار تلاش کردم اما نشد .
انگار که رگهای عصبیم از کار افتاده باشه .
هیچ دردی هم حس نمیکردم .
یه جور مرگ سفید ، بدون درد اما کثیف .
میگی مگه میشه سفید هم کثیف بشه ؟! خوب راستشو بخوای منم به این خیلی فکر کردم و فکر میکنم میشه !
بگذریم .
یه دفعه بارون اومد ، البته نمیتونست بارون باشه چون تو یه فضای سرپوشیده بودم اما اینکه چی بود و یا از کجا منشاء میگرفت رو نمیدونم چون هیچ دوشی هم نمیدیدم .
قطره ها بوی خوبی میدادند . نه بوی گل یا عطر یا یه چیزی مثل اینا .
یه جور بوی تازگی ، دقیقا مثل قطره های بارون .
این بارش باعث شد که بو و رنگ تنفر بر انگیز برطرف بشه .
فضا سفید و پاک شد ، خوابم برد .
تو رو تو خوابم دیدم ، مثل عکس تو قاب عکسا بودی ، زیبا و با لبخندی بر لب .
نمیدونم چرا اینجوری تعبیرت کردم ، چرا گفتم تو قاب . شاید به خاطر اینکه هنوزم فکر میکنم دست نیافتنی هستی
آه ، بازم غصه م شد . بگذریم .
به صورتم لبخند زدی و گفتی " بازم که ولو شدی تو ! "
خندیدم و مثل همیشه گفتم جنس ایرانیه دیگه ! یادت رفته ؟
دستت رو به طرفم دراز کردی و گفتی پاشو . گفتم نمیتونم .
پلکهات رو به هم زدی و گفتی " یعنی تو به من شک داری ؟ "
جمله ات رو نفهمیدم . بازم گفتم عزیزم نمیتونم . بازم لبخند زدی و گفتی " میدونم که میتونی ! "
نمیدونم برای اینکه جواب اعتمادت رو بدم یا اینکه به خودم چیزی روثابت کنم دستم رو به طرفت بلند کردم و دستت رو گرفتم .
و از جام بلند شدم .
باور کردنی نبود اما تونستم .
نمیدونم به خاطر قدرت جادویی اون بارون بود یا به خاطر قدرت جاویی تو !
میبینی ، هنوزم بهت شک دارم :((
اینم یکی از تفاوتهای آدمها و فرشته هاست .
محو شدی به عبارتی من دیگه ندیدمت ، بازم شدی مثل همون قاب عکس دست نیافتنی
میدونی این چندمین باریه که نمیذاری بمیرم ؟
این دفعه اگه حواست نبود و مردم تو اون دنیا منتظرت میمونم ، میدونم به این زودیا نمیای اما من منتظرت میمونم ، شاید تو اون دنیا بتونم ذره ای از مهربانی هات رو جبران کنم .
سلام...
ممنون که سر زدی.
داستان های کثیف و ویرایش نشده رو بیشتر دوست دارم!!
هرکه را با سر او سر سویدایی هست ...
خسته نباشی
بدک نیست.یه کم زیادی ... تخیلیه!
دو تا نکته که به نظر من میرسه:۱-دو جای متن گفته بودی بگذریم که بهتره حذف بشه چون حالت عجله به متن میده.۲-قصه میتونه با یه حالت رئال تموم بشه مثلا از جام بلند شدم وسط خیابون کف زمین پهن شده بودم و مردم دور و برم رو گرفته بودن.
در کل خوب بود و امیدوارم بتونی بیشتر و بهتر بنویسی